اهمیت یادگیری در بقا و موفقیت کسبوکار
در اواخر قرن بیستم میلادی افزایش چشمگیر رقابت در بازارها و تغییرات سریع تکنولوژی باعث شد کسبوکارها به موضوعاتی مانند یادگیری، خلاقیت و مدیریت دانش توجه چشمگیری نشان دهند. امروزه کسبوکارها میدانند که تنها راه بقا و موفقیت کسبوکار، ایجاد بستر مناسب برای یادگیری و سازماندهی یادگیری است؛ بهگونهای که یادگیری به عنصری اساسی در بطن و عمق کسب و کار تبدیل شود و در ساختار سازمانی آن رسوخ کند.
مفهوم «کسبوکار یا سازمان یادگیرنده» بر همین اساس شکل گرفته است.
شاید این سوال به ذهنتان برسد که آیا سازمانها واقعا میتوانند یادگیرنده باشند. مسلما مفهوم یادگیری سازمانی، مفهومی پیچیدهتر از یادگیری فردی است و نیاز به صرف زمان و انرژی زیادی دارد.
در واقع کسبوکارها از طریق افراد سازمانشان که مانند سلولهای بدن در سازمان هستند، یاد میگیرند. محیط یک سازمان، تعیینکننده یادگیری یا عدم یادگیری افراد یک سازمان است.
کسبوکارهای یادگیرنده، زمینه یادگیری را در تمام سطوح سازمانشان مهیا میکنند و به طور مداوم خود را تغییر میدهند و بهبود میبخشند. بیایید ببینیم سازمانهای یادگیرنده چگونه سازمانهایی هستند و چه ویژگیهایی دارند.
کسبوکارهای یادگیرنده کسبوکارهاییاند که کارکنان آنها از تجربیات خود و دیگران استفاده میکنند تا عملکردشان را بهبود بخشند و ایدههای نو ارائه دهند. آنها از موفقیتها و همینطور از شکستهایشان میآموزند و رفتارهایی را که کارایی ندارد، تکرار نمیکنند.
در چنین سازمانهایی فرهنگ پرسشگری و گفتگو رایج است. کارکنان میتوانند نظرات خود را آزادانه مطرح کنند و به تبادل نظر بپردازند و درباره راهبردها و خطمشیهای سازمانی به پرسش و تامل بپردازند. به این ترتیب به جای آنکه همه چیز از بالا و از سطوح مدیریتی به پایین دیکته شود، تغییر و حس نیاز به آن از پایین به بالا به وجود میآید و حتی آرمان سازمان نیز در سطوح پایین سازمان تعیین می شود.
آزادی اندیشه این امکان را به افراد میدهد که راهحلها و روشهای خلاقانه بیابند و آن را بدون ترس از شکست بیازمایند. در نتیجه، نگرشهای مختلفی در سازمان شکل میگیرد که سازمان را آمادهُ مواجه شدن و عکسالعمل نشان دادن در برابر هر تغییر ناگهانی خارجی میکند.
وجود فرهنگ یادگیری باعث میشود افراد و گروههای کاری ضمن اینکه با یکدیگر ارتباط دارند، برای بهبود کار، به یکدیگر ایده و پیشنهاد دهند و هر فرد و گروه اجازه دهد دیگران در مورد تصمیمهایشان و نتایج آن، اظهار نظر کنند تا عملکردشان به طور مرتب بهبود یابد.
به این ترتیب محیطی پویا به وجود میآید که در آن، افراد و گروهها به طور مداوم از یکدیگر میآموزند، روی هم تاثیر میگذارند و ایدههای خلاقانه ارائه میدهند و این ایدهها را تکامل میبخشند. در نتیجه، یادگیری ادامه مییابد و متوقف نمیشود.
در کسبوکارهای یادگیرنده انتقال و استفاده از اطلاعات و دانش از اهمیت زیادی برخوردار است. اطلاعاتی که در مورد پیشرفتهای دانش و تکنولوژی، رقبا، شرایط بازار کار، ذائقه مصرفکننده، قوانین رایج و … کسب میشود به حدی برای کسبوکارها حیاتی و حائز اهمیت است که برخی از سازمانها برای تجزیه و تحلیل اطلاعات و هدایت و استفاده صحیح آن در کسب وکار خود، واحدی برای مدیریت دانش ایجاد میکنند.
افرادی که در این واحد کار میکنند، موظفاند اطلاعات را به بخشی از سازمان که بیشترین استفاده را از آن خواهد برد، هدایت کنند و اجازه ندهند قسمتهای مختلف سازمان اطلاعات و دانش کسب شده را بدون بهرهگیری از آن، نزد خود نگه دارند یا آن را فراموش کنند.
آنچه گفته شد، نشان میدهد که تبدیل شدن به یک کسبوکار یادگیرنده نیازمند یک فرهنگ سازمانی خاص است و چنین فرهنگی زمانی به وجود میآید که مدیران و رهبران سازمان به آن معتقد باشند.
کسبوکارهایی که یادگیری را به فرهنگ سازمانی خود تبدیل کردهاند، حقیقتا وجود دارند. این کسبوکارها در طول دههها فعالیت خود آموختهاند که بدون یادگیری مداوم و مستمر، نمیتوانند از رقبا پیشی گیرند و خود را با تغییرات دائمی خارجی سازگار کنند.
شرکت تولید فیلم والت دیزنی نمونهای از سازمانهای یادگیرنده است. این شرکت در سال 1923 تاسیس شده و همچنان پس از گذشت حدود یک سده، یکی از بزرگترین شرکتهای رسانهای و سرگرمی در جهان است. شرکت دیزنی به طور مداوم در پی ابداع اشکال جدید سرگرمی است و با به کارگیری افراد خلاق در سازمان خود، تلاش میکند از رقبایش پیشی گیرد. طرحها و برنامههای این شرکت بارها با شکست مواجه شده، اما از تلاش بازنایستاده و از شکستهایش درسهای جدیدی آموخته است.
شرکت اتومبیلسازی تویوتا نیز سازمانی یادگیرنده است. این شرکت در سال 1937 تاسیس شد و از آن زمان به تدریج آموخت که چگونه فرایندها را بهبود بخشد، خطوط تولید خود را به طور مداوم به روزرسانی کند، از تجربههای دیگران بیاموزد، کیفیت محصولات خود را به طور مستمر و بر اساس ذائقه مشتریان بهبود بخشد و به تغییرات کوچکی که توسط کارکنان، از پایینترین رده تا ردههای بالای سازمان پیشنهاد میشود، اهمیت دهد.
شرکت تویوتا برای سالها رقیب شرکت آمریکایی جنرال موتورز بود، اما در دو دهه اخیر توانسته از این رقیب بزرگ پیشی گیرد و سهم بازار او را از آن خود کند.
جنرال موتورز در سال 1907 تاسیس شد و تا سال 2007 بزرگترین فروشنده اتومبیل در جهان بود. با این حال، این شرکت در سال 2008 سهم بازار خود را حتی در ایالات متحده آمریکا از دست داد و به مرز ورشکستگی رسید.
مهمترین دلیل این شکست، عدم توجه جنرال موتورز به تغییرات بازار و ذائقه مصرفکنندگان بود. در سال 2008 و سالهای پس از آن، بحران اقتصادی در جهان و افزایش قیمت نفت و در نتیجه افزایش قیمت بنزین، مصرفکنندگان را به سوی خرید اتومبیلهای کوچک و با مصرف سوخت اندک سوق داد.
این در حالی بود که جنرال موتورز همانند گذشته به تولید اتومبیلهای بزرگ و پر مصرف ادامه میداد و برنامهای برای هماهنگ شدن با تغییرات بازار نداشت. جنرال موتورز که نزدیک به یک قرن جزو برترین شرکتهای تولیدکننده اتومبیل جهان بود، به این دلیل که نتوانسته بود شرایط بازار آتی را پیشبینی کند و اصرار به ادامه روشهایی داشت که کارایی خود را از دست داده بودند، با شکست مواجه شد.
بسیاری از کسبوکارهای بزرگ جهان، همانند جنرال موتورز در این دام افتادهاند که تصور کردهاند موفقیتشان در تولید یک محصول خاص، دائمی است. برای مدیران این سازمانها رسیدن به سود حداکثری هدف بوده و زمانی که به این هدف رسیدهاند، از تلاش برای یادگیری و خلاقیت باز ماندهاند. الگوی ذهنی و نگرش مدیران چنین سازمانهایی به سرعت در کل سازمان انعکاس مییابد و کلیه کارکنان را تحت تاثیر قرار میدهد. در نتیجه، موفقیت مقطعی سازمان مانع رشد و پیش بینی تغییرات احتمالی آتی و آمادگی برای روبهرو شدن با آن میشود.
در انتها باید متذکر شد که این، مدیران و رهبران یک کسبوکارند که باید به ارزشهایی که یادگیری در سازمانشان به وجود میآورد، اعتقاد داشته باشند و بستر مناسب را برای آن ایجاد کنند. آنها باید سازمان خود را مانند موجود زندهای بدانند که از آموختن و دانش تغذیه می کند.